مرا به باده چه حاجت..

خرده حکایت های من و پسری

مرا به باده چه حاجت..

خرده حکایت های من و پسری

اردیب٨

جگرگوشه

ما تجسم آرزوهای یکدیگریم. 

تبریکم را پذیرا باش همنفس

ما گلهای خندانیم

لبخند تو آخرین امید من است به زندگی. لبخند تو آخرین نشانه ی قشنگ دنیاست. لبخند تو آبی آسمان است و سبزی زمین. لبخند تو نور زندگی من است خورشید خانم. لبخند تو تنها دلیل قلب من است برای تپیدن. مسایل پیش پا افتاده همیشه میگذرند. آنقدر سریع که ازخاطره شان سایه ای هم باقی نمی ماند. و چه بسیار مسایل دشوارتری که به همت و لطف خنده های تو گره از بندشان گشوده شد.  افلاطونیان گویند که هرچه در عالم دنیاست سایه است از عالم بالا. دلبرک بالانشین من, گرهی گر بر ابروان تو افتد,سایه اش انسداد جریان هواست در گلوی من.

همتت بلند و دلت شاد. تمام دنیا برابر تو سنگریزه ای بیش نیست. و آن هم نیست. 

جان مجتبا بخند

ابجد

پانصد و هشتاد و پنج من نمک :))

61

میفرماید:

زیارت فقط تو، اذن دخول فقط از خودت 

گزارش یک تحقیق و تفحص

عزیز دل من

فاطینازم

زندگی یک تداوم است. یه مسیر متناوب. بالا دارد و پایین دارد. مثل همین امروز. زندگی مثل امروز است. مثل صبح که نگران و آشفته بودیم, مثل عصر که صحبت کردیم, مثل تدبیر و درایت تو که آرام و شیرین مان کرد. زندگی مثل اتفاقات یک شبانه روز است که میتواند عاشقانه در بستری از درک و همدلی جریان یابد و در آغوش آرام شب پناه گیرد. زندگی تویی که بی انتها دوستت دارم جگرگوشه. 

قربانت-مجتبای کوچکت

60

جلسه ی  خواستگاری خوبی بود، گفتیم و آشنا شدیم و خندیدیم، سلفی هم گرفتیم : دی


+قرار یکی شدن 

59

بعد یک‌‌ روز چشم باز می کنی و می بینی وسط مرداد داغ داغ ، فروردین نشسته روبرویت و دارد شکوفه می ریزد روی دامنت

دوشنبه دوم مرداد ۹۶- تهران پل طبیعت، پارک آب و آتش ، پارک ملت

58

رفتم  دو سه تا لباس خواب برای روزای نزدیک آینده خریدم  نشون مجتبا دادم میگه خیلی قشنگه ولی  با  هر لباس خوابی که میخری چندین شب بیخوابی برای خودت جور میکنی :))

57

دلم گرفته و دارم به تموم احتمالای بد آینده فکر می کنم. یه چاه سیاه بی تهه آینده که از دیواراش نبودنا و درد کشیدنا و دل تنگیا و غصه ها بدبختیا  می ریزن روی سرت. 

56

 پسری کلی بالا و پایین کرده و زحمت کشیده تا آخر رفته نشسته توی یکی ازین شرکت های سرمایه گذاری که ایده اش را ثبت کند و کارخانه بزند و بتواند بیاید دست ما را بگیرد و ببرد خانه ی عشق، بخت اگر یار مان باشد تا چند وقت دیگر باید خرده حکایت های من و شوهری را بنویسم :پی

55

پنج عمودی سه حرفی، عاشق زیاد می کشد. درد.

54

برنامه روزانه:  کشیک ، خواب،  یکی دو ساعت سر سلامتی با یار و دوباره تکرار. 

53

میگه کاری باهام نداری عزیزم؟

میگم کار که باهات زیاد دارم ولی این لحظه ها رو به پیش هم بودن مون می بخشم


52

رسیدم به اونجا که بنویسم یا چی رو بنویسم؟ 

 .‌‌. خرده نویسی که من باشم ! 

قسم به لبخند تو

لبخندت زیباترین و دلرباترین صحنه ی تمام عالم است. نگاهت میکنم و گویی همزمان هزارهزار دشت به گل مینشیند در چشمانم و هزار هزار رود جریان می یابد در کویر تفتیده ی سینه ام.