مرا به باده چه حاجت..

خرده حکایت های من و پسری

مرا به باده چه حاجت..

خرده حکایت های من و پسری

سلطان عشق

همین چندساعت پیش بود که برایم فرستاده بودی و میشنیدم که عشق به اختیار نیست و مقدماتش به اختیار است. و من همیشه عاشق تو بودم. با تمام مقدمات. با کمال اشتیاق. امروز که به داشتنت فکر می کردم به خودم میبالیدم که یگانه ی منی و عاشق ازلی و ابدی تو ام. 

از تو چه پنهان که امشب ضمیر ناخودآگاهم ترانه سرایی می کرد و گاه به گاه میشنیدم که بر زبانم جاری شده ای: دیگرانت عشق می خوانند و من سلطان عشق. 

فدای ناز محبتهات سلطان عشق

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد