مرا به باده چه حاجت..

خرده حکایت های من و پسری

مرا به باده چه حاجت..

خرده حکایت های من و پسری

دلتنگی

اغلب دلتنگی قرین غم به ذهن میرسد. کیفیتی حزن آلود.

بی هیچ توضیح اضافه ای، مدتی است که زیاد دلتنگ میشوم و همزمان احساس خوشحالی عمیق و شیرینی در دل خویش می یابم.  معنای جدیدی برای دلتنگی دریافته ام؛ دلتنگت می شوم و بینهایت خوشحال از اینکه تو را دارم. دلتنگ میشوم و سراسر وجودم مشتاق و ارزومند وجود نازنین توست و خوشا به من که نیازم همه تویی و جاره ام همه تو

هربار که دلتنگ می شوم لحظه ها رو شمارش می کنم تا دیدار دوباره ی تو که بهار است و دل و جان را تازه میسازد.

با تو بودن دلتنگی را بازتعریف کرده است.

حالا دلتنگی برایم کیفیتی است نشاط آور. یاد آور آنکه نازنینی در گوشه ای از جهان هست که چاره ی تمام نیازهاست. دلتنگ که میشوم به تو فکر می کنم و اینکه چقدر خوشبختم که دل به مهرت داده ام.

قله

بعد از چندروز دوری دارم میام پیشت و حسم شبیه شباییه که فرداش میخواستم برم کوه. شوق و انتظار و آمادگی برای یه روز عالی.

به خودم که عاشق توست میبالم.

جمعه

انگار که یه بچه قطعات پازل مورد علاقه شو بارها بچینه. هربار انقدر کیف میکنه از تصویر قشنگ و جفت و جورش که دوباره قطعات رو از هم جدا میکنه تا توی اولین فرصت دوباره سرهمش کنه و از هارمونیش لذت ببره.  من یکی از قطعات پازلم. 

حاصل عمر

زندگی من; فاطمه جآنم

از تمام لحظاتی که فرصت کمتری برای صحبت و پیش تو بودن در خود دارند, گریزانم. یک نفسم بی تو نمی رود و حاصل عمرم لحظاتیست که با تو به گقتگو نشسته باشم.

جانم فدای تو, مخلص و ارادتمندم. 

سلطان عشق

همین چندساعت پیش بود که برایم فرستاده بودی و میشنیدم که عشق به اختیار نیست و مقدماتش به اختیار است. و من همیشه عاشق تو بودم. با تمام مقدمات. با کمال اشتیاق. امروز که به داشتنت فکر می کردم به خودم میبالیدم که یگانه ی منی و عاشق ازلی و ابدی تو ام. 

از تو چه پنهان که امشب ضمیر ناخودآگاهم ترانه سرایی می کرد و گاه به گاه میشنیدم که بر زبانم جاری شده ای: دیگرانت عشق می خوانند و من سلطان عشق. 

فدای ناز محبتهات سلطان عشق

فاطمه, فاطمه ی عزیزم

"بینهایت دوستت دارم"

و تمام کلمات را باید عمیقتر بازتعریف کرد. 

حدیث کسا

پنج شش فنآل عبا

اردیب٨

جگرگوشه

ما تجسم آرزوهای یکدیگریم. 

تبریکم را پذیرا باش همنفس

ما گلهای خندانیم

لبخند تو آخرین امید من است به زندگی. لبخند تو آخرین نشانه ی قشنگ دنیاست. لبخند تو آبی آسمان است و سبزی زمین. لبخند تو نور زندگی من است خورشید خانم. لبخند تو تنها دلیل قلب من است برای تپیدن. مسایل پیش پا افتاده همیشه میگذرند. آنقدر سریع که ازخاطره شان سایه ای هم باقی نمی ماند. و چه بسیار مسایل دشوارتری که به همت و لطف خنده های تو گره از بندشان گشوده شد.  افلاطونیان گویند که هرچه در عالم دنیاست سایه است از عالم بالا. دلبرک بالانشین من, گرهی گر بر ابروان تو افتد,سایه اش انسداد جریان هواست در گلوی من.

همتت بلند و دلت شاد. تمام دنیا برابر تو سنگریزه ای بیش نیست. و آن هم نیست. 

جان مجتبا بخند

ابجد

پانصد و هشتاد و پنج من نمک :))

گزارش یک تحقیق و تفحص

عزیز دل من

فاطینازم

زندگی یک تداوم است. یه مسیر متناوب. بالا دارد و پایین دارد. مثل همین امروز. زندگی مثل امروز است. مثل صبح که نگران و آشفته بودیم, مثل عصر که صحبت کردیم, مثل تدبیر و درایت تو که آرام و شیرین مان کرد. زندگی مثل اتفاقات یک شبانه روز است که میتواند عاشقانه در بستری از درک و همدلی جریان یابد و در آغوش آرام شب پناه گیرد. زندگی تویی که بی انتها دوستت دارم جگرگوشه. 

قربانت-مجتبای کوچکت

قسم به لبخند تو

لبخندت زیباترین و دلرباترین صحنه ی تمام عالم است. نگاهت میکنم و گویی همزمان هزارهزار دشت به گل مینشیند در چشمانم و هزار هزار رود جریان می یابد در کویر تفتیده ی سینه ام. 

دهانم بوی تو میدهد.

گلها اسم های معمولی دارند. 

فاطمه اسم اعظم گل هاست. 

در هر دو گوش سالمم زمزمه کن. 

عاشق سرکوفت نمیزنه.