مرا به باده چه حاجت..

خرده حکایت های من و پسری

مرا به باده چه حاجت..

خرده حکایت های من و پسری

44

نمی فهمم چرا آدما به هم خیانت می کنن وقتی یگانه شدن این همه شیرینه!

43

دوستت دارم و بعد از این هیچ عاشقانه ای جز ما به قدر کافی کافی نیست.

آبی جان

پرواز می کنی و نگاهم به آسمان است که آبی تر می شود.

42

آبی!

شعر تو جاری


ف مثل فندق

چتر موهات پناه جدیدمان است.

عزیزروزهای آفتاب و باران

مستدام باشی

ری را

امشب مادرجون مهمون خونه مونن. خر و پفاشون اسطوره ای و بی رقیبه.

الآن که اینو مینویسم از تو اتاق صدای خر و پف بابا میاد و از توی سالن صدای خر خر مادرجون.

ری را

صدا می آید امشب...

آوازهای آدمیان را من دارم از بر...  ینی مثلا با چشم بسته هم میتونم صدای خروپف شونو از هم تشخیص بدم.