مرا به باده چه حاجت..

خرده حکایت های من و پسری

مرا به باده چه حاجت..

خرده حکایت های من و پسری

13

جآن دلی تو.

12

دوسال پیش همین روزها وقتی شیب آن خیابانی که از باباکوهی می رود به سمت پارک را پایین می آمدیم داشتی یک جوری بهم می فهماندی که شاید بار بعدی در کار نباشد، صحبتی ادامه داده نشود، تو بروی سر کار و وقت خالی ای دیگر برایت نماند که خرج من کنی و خلاصه امید نبندی و درگیر نشوی‌ و این ها،

حالا بعد دو سال بعد از همه ی آن سربالایی و سرپایینی هایی که با هم رفتیم  و برگشتیم فکر می کنم حاضرم شیب آن خیابان را تا بالای کوه هزار بار بروم و تا پای پارک برگردم اگر تو باشی و امید باشد و درگیری.

11

کیف پولم خیلی پرتقالی ست، از آن پرتقال ها که وقتی می خوری انگار داری اسانس پرتقال می خوری بس که مزه ی نابش باورت نمی شود، انقدر که مزه اش نوستالژیک است، درش را که باز کردم انگار حافظه ی تصویری ام فعال شد و تصویر هایی از نظرم گذشت که ندیده بودمشان،توی یک لخظه داشتم این ها را از چشم تو می دیدم، راه رفتنت توی آن پاساژ را می دیدم که از پله ها بالا می روی و مغازه ها را یکی یکی رصد می کنی و می ایستی پشت ویترین بعضی هایشان و عکس می اندازی، می روی داخل چندتاشان و از فروشنده ها سوال می کنی و به کیف ها دست می زنی یا از دور برانداز می کنی و دست اخر از چند مدل شان که بیشتر از بقیه نظرت را گرفته عکس می گیری تا نشانم بدهی، روز بعد هم برمیگردی و این را می خری که خیلی خیلی پرتقالی اش ناب است‌.

10

 ژانر:بگو مگو های صبح جمعه/ تو که رانندگی بلد نیستی چرا تنها پشت ماشین می شینی که اینطوری بزنی به جدول . اونم بی من.

9

داشتم راه می رفتم که بی هوا قوزک پای راستم خورد به صندلی چرخ دار بزرگ توی استیشن، دلم ضعف رفت و روی همان نشستم و خم شدم که دردش ارام بگیرد، یکی از کشو ها را باز کردم و برای حواس پرتی شروع کردم به نظم دادن وسایل داخل کشو که چشمم خورد به کنترل رنگارنگ این نورهای ال ای دی که شبیهش را دو سه‌شب قبل نشانم داده بودی و پست وبلاگت کرده بودی، گل از گلم شکفت، حس کردم دل و چشم مان به هم وصل شده، یک جور خوب، از همان ها که تو بهش می گویی همزمانی.

8

من رنگ پرتقالی رو دوست دارم ، نگاه کردن به جوونه ی درختا رو دوست دارم، میوه کاج دوست دارم، از بوی بلال خوشم میاد ، صدای پرنده ها رو دوست دارم ، خرید کردن  و هدیه دادنو دوست دارم ، آش دوست دارم، انبه خوردن به روش تو رو دوست دارم ،  بی وزنی وقت شنا رو دوست دارم ، دلستر هلو دوست دارم ، ارایش کردنو دوست دارم ، کمک کردن به بقیه رو دوست دارم ، باغبونی کردنو دوست دارم ، دل خوش و غش خندیدنو دوست دارم ، شیر دوست دارم، کارای مردونه کردنو دوست دارم، بوی‌کتاب نو رو دوست دارم، نمایشگاه نقاشی رو دوست دارم ، نگاه کردن به خورده ریزای بساطیای کنار خیابونو دوست دارم، بوسیدن گردن تو رو دوست دارم، شهربازی‌رفتنو دوست دارم ، گوش دادن به صدای بچه ها وقتی غش خنده میرنو دوست دارم، تسبیح آبی مو دوست دارم، ادکلنمو دوست دارم،جوجه رنگی دوست دارم ، فسنجون با گوشت دوست دارم، سگ پشمالوی دست اموز دوست دارم؛ تله کابین سوار شدنو دوست دارم ، خورش کرفس دوست دارم، سوالی  آره  گفتن تو رو دوست دارم، لاک زدن پاهامو دوست دارم، خندیدن باهاتو دوست دارم ، توضیح دادن چیزا برای تو رو دوست دارم، کتاب خوندن باهاتو دوست دارم ، صداتو دوست دارم ...

7

توی سمینار کودکان نشسته بودیم ، استاد سوال پرسید و زهرا شروع کرد به جواب دادن و تحلیل کردن ، جواب را که گفت تحسینش کردم و گفتم که عالی بوده، روی کاغذ نوشت تو عجب اعتماد به نفسی هستی دختر، آدم کنارت می نشیند شاد می شود، بعد دستم را گرفت و گفت چرا این همه توی خودتی همش، مثل قبل نیستی حواست به دور و برت نیست، مثلا دستت قبلا خیلی نرم بود ولی الان نیست! فک کردم  دیدم راست می گوید  گند زده ام به همه چیز و حواسم به هیچ جا نیست دیگر نه به  تو می رسم نه به خودم و نه حال و هوایی برایم مانده،مدام دارم  به این فکر می کنم که نمی شود و جسارت ندارم و  نوروزمان توی راه مانده.

6

این روزا نوشتن برام مثل کنترل برای گلدونه ، بله دقیقا همین قدر بی ربط!