مرا به باده چه حاجت..

خرده حکایت های من و پسری

مرا به باده چه حاجت..

خرده حکایت های من و پسری

38

توییتر چی میگه؟

37

 نشسته بود برای کادوها و کتاب هایی  که توی این چند ماه با ذوق و عشق برایم خریده کاردستی درست کرده بود، یک جعبه ی بزرگ با تزیین شعر و کاغذ رنگی .

 جعبه بوسیدنی بود، مثل دست هاش، مرد خوب همیشه.

36

چند روزی‌هست که رژیم گرفتم و تا آخر تابستون قراره برگردم به ۵۴، مجتبا هم مثل همیشه همراهمه و دلگرمی ^.^

35

«... وقتی شب و تاریکی و غم میاد
وقتی حیات میره سویِ خاتمه؛
گرمی عشقت به پناهم میاد...»

- ای جانم اینو ۷ بهمن ۹۴ برام نوشتی

34

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست..

33

گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو..

32

آخرین ردی که از تو بر جای مانده دستنوشته ی کوچکی است روی صفحه اول یک کتاب که از بخت بد دیگری پیدایش می کند!

31

یه قله ی تازه ، یه فتح جدید

30

 زندگی همان قدر زیباست که دانه های انار.. اگر  که گلنار نچینند رهگذران

29

حتی فلوت هم شاد می خواند برای تو 

شیرین من

28

خوشا به من که دست تو پرواز هدیه می کند

27

بعضی آدمها می نویسند، بعضی های دیگر ادای نوشتن در می آورند. یک گروه می نویسند و خوشی ها را ثبت می کنند و دیگری فقط ناله می کنند. فهمیدن  اینکه  توی کدام دسته ای خیلی ساده ست، به نوشته هات نگاه کن و ببین که می نویسی یا ادای نوشتن درمیاوری، همین.

26

اینکه میگن نوسانات خلقی  ینی کلا به اعصاب ادم برق وصله ، حالا یه وقتاییم نوسان داره... خیلی نگرانش نشید!

25

غمگین آنجاست که جای دست های تو، دست قضا در آغوشم کشیده و دور افتاده ام. خیلی غمگین است.

24

مجتبای عزیزم ؛

چه چیزی از این با شکوه تر که از سه سال پیش تا امروز تو  مرد یگانه ی منی ؟