مرا به باده چه حاجت..

خرده حکایت های من و پسری

مرا به باده چه حاجت..

خرده حکایت های من و پسری

57

دلم گرفته و دارم به تموم احتمالای بد آینده فکر می کنم. یه چاه سیاه بی تهه آینده که از دیواراش نبودنا و درد کشیدنا و دل تنگیا و غصه ها بدبختیا  می ریزن روی سرت. 

56

 پسری کلی بالا و پایین کرده و زحمت کشیده تا آخر رفته نشسته توی یکی ازین شرکت های سرمایه گذاری که ایده اش را ثبت کند و کارخانه بزند و بتواند بیاید دست ما را بگیرد و ببرد خانه ی عشق، بخت اگر یار مان باشد تا چند وقت دیگر باید خرده حکایت های من و شوهری را بنویسم :پی

55

پنج عمودی سه حرفی، عاشق زیاد می کشد. درد.

54

برنامه روزانه:  کشیک ، خواب،  یکی دو ساعت سر سلامتی با یار و دوباره تکرار. 

53

میگه کاری باهام نداری عزیزم؟

میگم کار که باهات زیاد دارم ولی این لحظه ها رو به پیش هم بودن مون می بخشم