مرا به باده چه حاجت..

خرده حکایت های من و پسری

مرا به باده چه حاجت..

خرده حکایت های من و پسری

69. ده خط نامه

 مجتبای من ؛ از دوران شیرین و پر از تلاطم کودکی هرچه که به یاد می آورم همه خوشی و شادی و شیرینی  ست. روزهای آرزوهای کوچک و شادی های بزرگ، روزهای قهر و آشتی های یک ساعته، لذت خوردن خوراکی های جورواجور برای اولین بار، بوی بهار و جمع کردن میوه های رسیده ی کاج. شوق اولین بارش برف و ذوق درست کردن اولین آدم برفی. خوشی پیدا کردن اولین دوست و با هم بودن و خندیدن و خندیدن و خندیدن.

 این روزها با تو همه ی آن هیاهوی بچگانه را دوباره حس می کنم.  خوشی خواندن اولین کتاب توی آن کافه کتاب کوچک و گرمی نوشیدن دل انگیز ترین چای دارچین دنیا ، شیرینی اولین پیاده روی مان از آن غذاخوری تا خانه و لذت خوردن اولین انبه ی دو نفره،  شوق گرفتن اولین هدیه و دادن اولین یادگاری و ذوق درست کردن اولین کیک دو نفره، لذت یکی شدن های گاه و بیگاه و تجربه ی طولانی ترین دوران شیرین با هم بودن و خندیدن و خندیدن و خندیدن. 

محبوبم، من حتم دارم یکی از  روزهای  سال های بعد، یکی از ما می آید اینجا و می نویسد که هرچه از خاطرات روزها و سال های گذشته به یاد می آورد  همه خوشی و شادی و شیرینی ست..   

68

به مبدا زمان فکر می کنم و  به چشم هات ؛

همه چیز به چشم های تو ختم می شود. زل می زنم به آن مردمک های سیاه ، می بینم که چیزی در آن ها منفجر می شود و  بعد .. جهان آغاز می شود.

67

شیرینم؛ مثل وقتی که نیمه های شب خودمو از سرما می پیچم توی گرمای تنت .‌.

66

از روز های خیلی دور که بخواهم برایت بگویم می رسم به روز هایی که یک دخترک دبیرستانی بوده ام. ده سال پیش شاید، شاید هم بیشتر. روزهایی که احساسات شیرین دخترانه ام را کشف می کردم. دخترک عاشقی که روزها دنبال رد پایت می گشت، با خیالت سر خوش می شد و  شب در دوری ات می سوخت. عاشق مرد آرام و مهربان و منطقی ای شده بودم که شک نداشتم تو بودی. تصور این همه خوبی هیجان زده ام کرده بود که زودتر ببینمت. چند سالی منتظرت نشستم ولی خبری از تو نشد. نا امید شده بودم و بیشتر از همیشه دل تنگ. بعد اما فکر کردم شاید راه پیدا کردنم را گم کرده ای، این شد که تصمیم گرفتم خودم پیدایت کنم. چند سالی دنبالت گشتم ، توی این چند سال آدم های اشتباهی زیادی به پستم خوردند که گمان می کردم تویی، اما نبودند. دست آخر مثل روند همیشه ی جهان، درست روزهایی که کاملا مایوس بودم ،پیدایت کردم. روز های خیلی دوری، حوالی آبان ماه چهار سال پیش که انگار همین دیروز بود.


65

از دور هم که نگاهت می کنم ،  نزدیک ترین تکه ی جهان به منی

64

 گاهی فکر می کنم خیلی عجیب به نظر می آید که من دخترک پر حاشیه ی سال های قبل، از سه سال پیش تا این روزها توی متن اصلی  زندگی یک آدم دارم می خندم و امید می بندم و جا خوش کرده ام. حالا که ۴۲ روز گذشته حتی باورم نمی شود که با مرد خوب روز های دل تنگی و خوشی ازدواج کرده ام! 


63

پیرانای تن تو ام ..

62

دوستت دارم و این  برای بالا رفتن از روزهای سخت ریسمان محکمی ست


تحقق آرزوهای بلند، دهم شهریور ماه ۹۶

61

میفرماید:

زیارت فقط تو، اذن دخول فقط از خودت 

60

جلسه ی  خواستگاری خوبی بود، گفتیم و آشنا شدیم و خندیدیم، سلفی هم گرفتیم : دی


+قرار یکی شدن 

59

بعد یک‌‌ روز چشم باز می کنی و می بینی وسط مرداد داغ داغ ، فروردین نشسته روبرویت و دارد شکوفه می ریزد روی دامنت

دوشنبه دوم مرداد ۹۶- تهران پل طبیعت، پارک آب و آتش ، پارک ملت

58

رفتم  دو سه تا لباس خواب برای روزای نزدیک آینده خریدم  نشون مجتبا دادم میگه خیلی قشنگه ولی  با  هر لباس خوابی که میخری چندین شب بیخوابی برای خودت جور میکنی :))

57

دلم گرفته و دارم به تموم احتمالای بد آینده فکر می کنم. یه چاه سیاه بی تهه آینده که از دیواراش نبودنا و درد کشیدنا و دل تنگیا و غصه ها بدبختیا  می ریزن روی سرت. 

56

 پسری کلی بالا و پایین کرده و زحمت کشیده تا آخر رفته نشسته توی یکی ازین شرکت های سرمایه گذاری که ایده اش را ثبت کند و کارخانه بزند و بتواند بیاید دست ما را بگیرد و ببرد خانه ی عشق، بخت اگر یار مان باشد تا چند وقت دیگر باید خرده حکایت های من و شوهری را بنویسم :پی

55

پنج عمودی سه حرفی، عاشق زیاد می کشد. درد.