مرا به باده چه حاجت..

خرده حکایت های من و پسری

مرا به باده چه حاجت..

خرده حکایت های من و پسری

فاطمه, فاطمه ی عزیزم

"بینهایت دوستت دارم"

و تمام کلمات را باید عمیقتر بازتعریف کرد. 

62

دوستت دارم و این  برای بالا رفتن از روزهای سخت ریسمان محکمی ست


تحقق آرزوهای بلند، دهم شهریور ماه ۹۶

حدیث کسا

پنج شش فنآل عبا

اردیب٨

جگرگوشه

ما تجسم آرزوهای یکدیگریم. 

تبریکم را پذیرا باش همنفس

ما گلهای خندانیم

لبخند تو آخرین امید من است به زندگی. لبخند تو آخرین نشانه ی قشنگ دنیاست. لبخند تو آبی آسمان است و سبزی زمین. لبخند تو نور زندگی من است خورشید خانم. لبخند تو تنها دلیل قلب من است برای تپیدن. مسایل پیش پا افتاده همیشه میگذرند. آنقدر سریع که ازخاطره شان سایه ای هم باقی نمی ماند. و چه بسیار مسایل دشوارتری که به همت و لطف خنده های تو گره از بندشان گشوده شد.  افلاطونیان گویند که هرچه در عالم دنیاست سایه است از عالم بالا. دلبرک بالانشین من, گرهی گر بر ابروان تو افتد,سایه اش انسداد جریان هواست در گلوی من.

همتت بلند و دلت شاد. تمام دنیا برابر تو سنگریزه ای بیش نیست. و آن هم نیست. 

جان مجتبا بخند

ابجد

پانصد و هشتاد و پنج من نمک :))

61

میفرماید:

زیارت فقط تو، اذن دخول فقط از خودت