۶.۱۵ دقیقه که ساعت زنگ می خورد، هنوز روز من شروع نشده ، آماده که می شوم ومینشینم توی تاکسی تا حوالی هفت و نیم روزتو را شروع کرده ام، دیگر دستم آمده که تو هم بین ساعت های هفت و نیم تا هشت که می رسی شرکت اسمسم را جواب گفته ای، روزهای معدودی هم هست که تو خواب می مانی یا پیام من نمی رسد و روز از یازده دوازده ظهر می شود. باقی روز هم خبرهای تلگرافی داریم از هم ، یک و نیم من بر می گردم خانه، پنج تو، فرصتی دست بدهد تا شب چند کلمه ای حرف می زنیم و روزمان را تعریف می کنیم و دلگرمی می دهیم به هم و آخر شب هر کدام توی خواب دیگری فرو می رویم تا فردا ۶.۱۵ دقیقه که ساعت زنگ می خورد.
همیشگی نیست اما فعلا اینطور می گذرد ایام دوری.