توی سمینار کودکان نشسته بودیم ، استاد سوال پرسید و زهرا شروع کرد به جواب دادن و تحلیل کردن ، جواب را که گفت تحسینش کردم و گفتم که عالی بوده، روی کاغذ نوشت تو عجب اعتماد به نفسی هستی دختر، آدم کنارت می نشیند شاد می شود، بعد دستم را گرفت و گفت چرا این همه توی خودتی همش، مثل قبل نیستی حواست به دور و برت نیست، مثلا دستت قبلا خیلی نرم بود ولی الان نیست! فک کردم دیدم راست می گوید گند زده ام به همه چیز و حواسم به هیچ جا نیست دیگر نه به تو می رسم نه به خودم و نه حال و هوایی برایم مانده،مدام دارم به این فکر می کنم که نمی شود و جسارت ندارم و نوروزمان توی راه مانده.
تاریخ انتشار این پست دقیقا روزیه که اسمشو گذاشتیم نوروز و تصمیم گرفتیم حتا تا آخر ماه صبر نکنیم. رو وایتبرد نوشته بودم: نوروز شد و جمله جهان گشت معطر.
ما هرروزمون نوروزه بهارجآنم