داشتم راه می رفتم که بی هوا قوزک پای راستم خورد به صندلی چرخ دار بزرگ توی استیشن، دلم ضعف رفت و روی همان نشستم و خم شدم که دردش ارام بگیرد، یکی از کشو ها را باز کردم و برای حواس پرتی شروع کردم به نظم دادن وسایل داخل کشو که چشمم خورد به کنترل رنگارنگ این نورهای ال ای دی که شبیهش را دو سهشب قبل نشانم داده بودی و پست وبلاگت کرده بودی، گل از گلم شکفت، حس کردم دل و چشم مان به هم وصل شده، یک جور خوب، از همان ها که تو بهش می گویی همزمانی.