مرا به باده چه حاجت..

خرده حکایت های من و پسری

مرا به باده چه حاجت..

خرده حکایت های من و پسری

ما گلهای خندانیم

لبخند تو آخرین امید من است به زندگی. لبخند تو آخرین نشانه ی قشنگ دنیاست. لبخند تو آبی آسمان است و سبزی زمین. لبخند تو نور زندگی من است خورشید خانم. لبخند تو تنها دلیل قلب من است برای تپیدن. مسایل پیش پا افتاده همیشه میگذرند. آنقدر سریع که ازخاطره شان سایه ای هم باقی نمی ماند. و چه بسیار مسایل دشوارتری که به همت و لطف خنده های تو گره از بندشان گشوده شد.  افلاطونیان گویند که هرچه در عالم دنیاست سایه است از عالم بالا. دلبرک بالانشین من, گرهی گر بر ابروان تو افتد,سایه اش انسداد جریان هواست در گلوی من.

همتت بلند و دلت شاد. تمام دنیا برابر تو سنگریزه ای بیش نیست. و آن هم نیست. 

جان مجتبا بخند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد